ماجراهای به دنیا آمدن نی نی ما (1)
روز شنبه 3/7/ 89 برای آخرین چکابها رفتم پیش خانوم دکتر ع ز ی ز ی ن ژ ا د . پس از چک کردن ضربان قلب وقتی داشت سونو انجام میداد گفت که رسوب دور بچه رو احاطه کرده و اگر اینطور پیش بره روند اکسیژن رسانی به بچه کم میشه وخطرناک خواهد شد . برای همین دستور انجام سونوی بیوفیزیکال رو داد .
دیگه دنیا رو سرم خراب شد و من کهخدای استرس و دلهره هستم دیگه خواب و خوراک نداشتم تا فردا بشه و برم سونو .
یکشنبه صبح اولین کاری که کردم پر کردن برگه مرخصی ساعتی تو اداره و رفتن پیش دکتر ش ا ک ر ی بود . وقتی دکتر سونو رو انجام میداد تشخیص دکتر خودمو تائید کرد و گفت باید به روش سزارین زایمان کنی و از این تاریخ تا حدود 10 روز میشه صبر کرد .
اما مثکه گوش این نی نی گولوی ما خیلی تیزتر از این حرفا بود .
دوشنبه صبح با بی حالی هر چه تمام تر داشتم برای اداره اومدن اماده میشدم که همسری گفت اگر حال خوبی نداری بمون خونه و استراحت کن و کم کم مرخصی شش ماهه رو شروع کن . اما من می خواستم تا جایی که توان دارم برم سر کار تا حداکثر استفاده رو برای پیش نی نی موندن بکنم .
خلاصه رفتن به سر کار همانا و سر از بیمارستان در آوردن همان !