صدرا صدرا ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

صدرا کوچولو

ماجراهای نی نی من (22)

نزدیک به سه ماهی میشه که تو این خونه مجازی چیزی ثبت نشده. اصلا دلم نمی خواست اینطور بشه اما واقعا انقدر مشغله و گرفتاری زیاده که پیش میاد . من دوست دارم روزمرگی های مهم پسرم به دست فراموشی سپرده نشه و یه جورایی با نوشتن من براش حفظ شه. تو این ایام روزای مهم زیاد و خاطره انگیزی رو داشته که امیدوارم از قلم نندازمشون . 25 آذر تولد عمه دومی بود و خیلی اتفاقی مهمونی تولد خونه ما برگزار شد . عمه دومی خیلی سورپرایز شد و احساساتی !!! گل پسر هم عکسای خوبی با کیک تولد انداخت و حسابی فوت بارون کرد! بعد از اون هم شب یلدا رو در پیش داشت که یه جلیقه دست بافت بسیار بسیار خوشگل از مامان پری هدیه گرفت . شب یلدا رو هم خونه مامان سوری رفتیم و اونجا ب...
27 اسفند 1391

ماجراهای نی نی من (21)

اومدم اینجا به اطلاع برسانم بزودی شاهد ورود البوم پسرم به بازار هنر خواهید بود! مدام راه میره و دستاشو مثه راهبرای ارکستر تکون میده و شعر می خونه توی شعرهاشم اسم باباش . ماشین و آهنگ بعد از ن س تر ن به گوش میرسه . کمی بعد از اعتراض من که پس مامان چی ! اسم من هم به شعرهاش افزوده شد !!!  
11 آذر 1391

ماجراهای نی نی من ( 20)

پسرم این ایام تعیلی کلی خوش گذروند . اول اینکه کل تایم رو با من و باباش بود - بعد هم اینکه شبا حسابی جولون میداد و دیر می خوابید و ظهر ها هم خدا بده برکت تا لنگ ظهر خواب بود . حسابی بازی و شادی و بیون ( بیرون) و .... دیشب خیلی با مزه وقتی با باباش بازی می کرد مثه نماز خوندن قامت می بست و لباشو تکون میداد ههههه فکر کنم زیادی نماز خوندنای مامان پری و خاله جونشو دیده !!! پسرم امسال حسابی غذای نذری خورد و هر جا میرفتیم تا می دیدنش بهش یه بسته نذری میدادن . کلی ذوق میکرد !  
7 آذر 1391

بوسه بر دستای مادر

امروز اومدم اینجا تا از حسی که درونم هست بنویسم از اینکه دلم میخواد دستای مادرمو برای همه زحمتایی که برای خودم و حالا برای پسرم کشیده ببوسم .  پ.ن : خواسته ام رو اجرایی کردم و بر دستان خسته و زحمت کشیده مادرم بوسه زدم . بهش گفتم ممنون از همه زحمتایی که برای من و حالا برای پسرم متحمل میشی . حلقه اشک جمع شده در چشمان مادرم ، کمی دلم رو لرزوند اما باز کمی آروم شدم از این کار . ...
29 آبان 1391

ماجراهای نی نی من (19)

چند وقته می خوام یه پست درباره شیرین زبونی های پسملی بنویسم تا یه روز که کامل به  حرف افتاد ، با خوندنش تجدید خاطره کنم ! ماست = ماخ دگمه=ببله سلام=سعیی بانک=باک تخم مرغ=بوخ پلو=پوو کفش=کش دمپایی=اومپایی کنترل=کنتل مداد=م کاغذ=کا جارو=دارو چایی=دایی ماهی=مایی شلیل=شی هندونه=اندونه انجیر=انیر انار زیتون=زییتوون پسرم الان بعضی از این کلمه های بالا بهتر و درست تر تلفظ می کنه خیلی جمله های صحیح رو سعی می کنه تکرار کنه . البته بیشترش حالت امری داره ههههههه ! به شدت عاشق دنت و لیمو شیرین هست.اسمارتیز هم که می بینه دست و پاش حسابی شل میشه . پلو و مرغ رو بسیار می دوسته! ماکارونی هم خیلی دوست داره ! ...
28 آبان 1391

ماجراهای نی نی من ( 18)

این پست رو می خوام به زحمات مادرم برای این پسملی گل و گلاب اختصاص بدم . نمی دونم چرا یه وقتایی فکر می کنم ممکنه یه روز نباشم تا برای پسرم از زحماتی بگم که مادرم براش متحمل شده - برای همین دلم میخواد اینجا ثبت کنم تا خودش یه روزی بتونه این نوشته ها رو بخونه . مادرم بانویی بازنشسته فرهنگی و علاقمند به آموزش نوباوگان کشور . کسی که به اغراق الفبا رو به بسیاری از کودکان فامیل و آشنا یاد داده - با توجه به گویش و قوه بیان خوبی که مادرم داره تو یاد دادن ساعت و جدول ضرب مهارت خاصی داره ؟ همش دعا می کنم روزی برسه که صدرا همه اینها رو از مامانم یاد بگیره . گرچه الان سری مقدماتی کارتهای آموزی ب ن ب ن بن 1 رو با صبر و حوصلخ فراوان به محصل کو...
14 آبان 1391

داخل پرانتز

از اینکه یه جایی پسرک مخاطبه و یه جاهایی از نوشته ها گوینده واقعا شرمنده ام . خودمم گیج شدم قالب نوشته هام چطوری باشه !!!!
8 آبان 1391

ماجراهای نی نی من ( 17)

اوه ه ه ه ه ! خیلی خیلی وقته که نتونستم اینجا رو برای پسرم به روز کنم تا یه روزی که خودش خواننده اش میشه فکر نکنه یه سری از روزهاش فراموش شده ! اخرین باری که این خونه اب و جارو شد اواخر مرداد ماه بود و تا الان کلی اتفاقات و جریانات رخ داده که امیدوارم ذهنم بتونه یاری کنه تا بیشترین ها و مهمترین هاشو اینجا براش ثبت کنم . اواخر مرداد ماه مقارن با عید فطر و تعطیلی بود و همین فرصتی بود تا پسرک زمان بیشتری رو با عمه فرنگی اش بگذرونه . تو این مدت پسملی ما خیلی دلبسته به کازینش شده و واقعا نمی تونم تو ذهنم دلیلی براش پیدا کنم چون این در حالیه نه زمان زیادی رو برای هم میذارن نه اون خیلی باهاش بازی می کنه ، البته منکر این نیستم که خیلی خیلی پ...
8 آبان 1391

ماجراهای نی نی من (16)

خیلی وقته که وبلاگ پسری رو آپ نکردم و کلی عذاب وجدان دارم از احتمال فراموشی این روزهای قشنگ در کنار این گل زندگی ام ! پسری این روزها 22 ماهگی رو داره میگذرونه و هر روز شیرین تر از روز قبل . هر روز یه کاری می کنه که نه تنها منو متعجب می کنه بلکه حسین همگان رو هم بر می انگیزه ! بهتره یه مرور اجمالی از این دوره بکنم تا در این دنیای مجازی ثبت شه ؛ ---برای تعطیلات عید با برنامه ریزی دوستان و توافق با همدیگه تصمیم گرفتیم راهی شیراز و دیدن دیدنی های شیراز بشیم . این در اصل اولین سفر طولانی مدت پسملم بود . تمام طول راه کنارش نشستم و کلی با هم خوابیدیم و جاده ها رو دیدیم و سربه سر همسری گذاشتیم . تو مسافرت هم بسیار بچه خوب و اقایی ( به قول خو...
23 مرداد 1391