صدرا صدرا ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

صدرا کوچولو

ماجراهای نی نی من (22)

1391/12/27 10:51
نویسنده : مامان صدرا
630 بازدید
اشتراک گذاری

نزدیک به سه ماهی میشه که تو این خونه مجازی چیزی ثبت نشده.

اصلا دلم نمی خواست اینطور بشه اما واقعا انقدر مشغله و گرفتاری زیاده که پیش میاد . من دوست دارم روزمرگی های مهم پسرم به دست فراموشی سپرده نشه و یه جورایی با نوشتن من براش حفظ شه.

تو این ایام روزای مهم زیاد و خاطره انگیزی رو داشته که امیدوارم از قلم نندازمشون .

25 آذر تولد عمه دومی بود و خیلی اتفاقی مهمونی تولد خونه ما برگزار شد . عمه دومی خیلی سورپرایز شد و احساساتی !!! گل پسر هم عکسای خوبی با کیک تولد انداخت و حسابی فوت بارون کرد!

بعد از اون هم شب یلدا رو در پیش داشت که یه جلیقه دست بافت بسیار بسیار خوشگل از مامان پری هدیه گرفت .

شب یلدا رو هم خونه مامان سوری رفتیم و اونجا بودیم .

دوم بهمن هم تولد بابایی بود اما به علت امتحانای دانشگاهش نتونستیم برنامه خاصی داشته باشیم . اما در عوض سه تا تولد براش گرفته شد .

یکی 30 دی ماه که مامان پری اینا اومدن خونمون و کیک خریده بودن و کادو !

یکی هم کیک از بی بی خریدیم و رفتیم خونه مامان سو ری و اونجا کادو و عکس !

یکی هم دوباره کیک بی بی خریدیم و همون شب رفتیم خونه عمو جواد و با خاله مرضیه تولد بازی کردیم !

تو همه این تولدا پسملی دست میزد و می رقصید و تولد مبارک می گفت . دل همه ضعف میرفت با این کاراش .

** از اونجایی که پسری ما عاشق هن دونه است و بابای منم عاشق پسری ! این عشق بی حد و مرز پدر بزرگ رو از این سر شهر به اون سر شهر کشوند تا از سر چشمه براش هندونه مرغوب بخره و اون با لذت هر چه تمام بخوره .

اینجاست که باید بگم خدا زنده و سلامت نگه داره همه پدر بزرگ مادر بزرگا رو !

گل پسر ما تو این مدت یه کم کم غذا شد و ضعیف و همون باعث یه سرماخوردگی اش شد .که کلی حرص خوردیم تا روبراه شه  . یهو تصمیم گرفتم از مکمل هایی که روی اشتها تاثیر داره استفاده کنم بلکه یه کم تاثیر داشته باشه .

دیگ بستمش به قطره آهن و سا ن س تول. البته بماند که هر دفعه با کلی تئاتر و نمایش بهش خورانده میشد اما به نتیجه اش می ارزید .

بعد از سه چهار روزی میلش به خوردن غذا بیشتر شد .

یه مدتی هم فقط عشق کباب بود که خاله اش زحمت می کشید و از ه ا ن ی * براش می گرفت و می اورد و اقا با اشتهای هر چه تمام نوش جان می کرد .

تا الان هم که چند تایی شعر یاد گرفته و به هم می خونیم تو خونه . گاهی هم اون رگ طنز اقا گل می کنه و سر به سر من میذاره و جای شعر رو عوض می کنه !

اون شعر لس ان جلسی مورد علاقه اش رو هم کم و بیش حفظ کرده و می خونه خودش .

یه مدتیه حس کردم که پسملی یه رگه هایی از طنزپردازی تو وجودش هست . خیلی از کارا و حرفای با مزه ای که انجام می ده و میگه حاکی از این موضوعه ! به هر حال امیدوارم اگر این خصلت رو داره تو بهترین راه هدایتش کنم . شاید بتونه یه روز یه طنز پرداز نمونه بشه !

با نزدیک شدن اسفند همونطور که خودم حال و هوای تغییر و تحول می گیرم می خواستم امسال این احوال رو به پسملی هم القا کنم برای همین شروع کردم به توضیح دادن واژه هایی مثه بهار عید نوروز !

در همین راستا هم تو جش ن نو رو ز یه موسسه ثبت نامش کردم تا بلکه بهتر و ملموس تر بااین مفاهیم اشنا بشه . گرچه قبلش با خرید لباس عید یه شمه ای از این اح.ال رو درک کرده بود !

تو تمام روزایی که برای خریداش از اینور به اونور می رفتیم باید لباسی رو پرو می کرد نهایت همکاری رو از خودش نشون می داد ! این خصلت رو از خود خود من ارث برده و خیلی خوشحالم از این بابت !

از سلمونی عیدش هم بهتره نگم که چقدر دلبرتر شده پسرک و من عاشق تر !

اون کارت یادگاری که ارایشگاه بهش داد رو روی یخچال خونه نصب کردم و با هر بار دیدنش کلی قربون صدقه اش میرم !

** اینو یادم رفت بگم که پسرک کلی عاشق موسیقی هست و مدام میگه کی میریم کلاس . باید یه راهی برای استفاده از این نوبغش پیدا کنم تا سال دیگه !

عید هم که پروژه جیش گیرون داریم که خودش داستانی است بس مجمل !

تو این روزای پایانی سال برای همه نوگلان این مرز و بوم اروزی سلامت سلامت سلامت دارم . امیدوارم سایه همه پدر مادرا و بزرگا بر سر این کوچولوها باشه .

امیدوارم بتونیم حتی تو تصورمون آینده بهتر رو براشون رقم بزنیم.

پسندها (1)

نظرات (0)