صدرا صدرا ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

صدرا کوچولو

ماجراهای به دنیا آمدن نی نی ما(2)

1390/6/14 15:48
نویسنده : مامان صدرا
349 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه صبح درحال انجام کارهای اداره بودم که یهو یه تغییراتی رو حس کردم ! وقتی چک کردم دیدم بعلهههه ! کیسه آب ظاهرا سوراخ شده و لحظات انتظار رو به پایان رسیده . به دکترم زنگ زدم گفت که سریع خودتو برسون بیمارستان و با من در تماس باش مدام .

خلاصه همسری و خواهرم رو خبر کردم و رونه بیمارستان شدیم از توی راه هم به خواهر همسری مطلع کردم . وقتی رسیدیم هنسری رفت دنبال کارای تشکیل پرونده و من داشتم از نگرانی می مردم !

بیمارستان هم مدام می گفت ساک بچه رو بدین ! هی می گفتم بابا من از سر کار اومدم و همراهم نیست ! همسری هم با جواد دوستش رفتن و لباسای نی نی گولو رو اوردن !

منو به بخش زایمان راهنمایی کردن و گفتن که آماده شم . تو همون اثنا هم خواهرم رسید و منو کمک کرد برای آماده شدن .

حوالی ظهر حدود 10 دقیقه به 12 رو تخت اتاق سزارین دراز کشیدم و قرار شد به روش اسپینال و تزریق تو کمر زایمان کنم !

دکتر در حین بی حسی شروع کرد به صحبت با من و سر به سر من گذاشتن که هنوز داریم امتحان می کنیم ببینیم بی حس شدی عمل رو شروع کنیم یا نه ؟!

که یهو دیدم هوری دلم خالی شد و صدای نی نی تو اتاق پیچید! همه گفتن وای چه خوشگله ! چه پر موئه !

اوردن دیدمش و پیشونی اش رو بوسیدم !بردنش اونور و شروع کردن به اکسیژن رسانی و تمیز کردنش !مدام میزدن کف پاش تا گریه کنه و ریههاش پر از اکسیژن بشه .

منم به اتاق ریکاوری منتقل کردن و یه نیم ساعتی بعد بردن تو اتاق خودم . دوتا خونواده غرق در شادی تو اتاق بودن و یه هیجان خاصی داشتن .

اندر حواشی !

خدایی بود که کمد و وسائل ص*درا رو چیده بودم ! اما خونه ای داشتیم شلم شورا . شیشه های رب یه طرف و شیشه های آبلیمو که گرفته بودم یه طرف !

چون ما حساب اومدن نی نی رو 20 مهر به بعد باز کرده بودیم ! بعد از بیمارستان هم خونواده من برای ناهار به خونه مامان همسری دعوت شدن ! خواهر شوشو هم شب زحمت کمک به همسری رو در نظافت خونه تقبل کرد !

شب اول زایمان هم با همه دردایی که داشتم و نارضایی که از پرسنل بیمارستان داشتم اما بودن نی نی گولو کنارم بهم آرامش میداد .

خانوم پرستار هم شب مدام میومد می گفت پاشو راه برو وگرنه مرخص نمیشی !

خواهرم هم که تنها خاله نی نی گولو بود برای مراقبت از من موند بیمارستان که من از خجالت می میردم و زنده میشدم برای انجام بعضی از کارها !

همسری هم مدام اس ام اس میداد و سراغ نی نی رو میگرفت !

فردای زایمان هم دکتر برای ویزیت اومد دستور مرخصی رو داد . با همه دردی که داشتم با مامان و بابا و همسری و نی نی روونه خونه شدیم !

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)