صدرا صدرا ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

صدرا کوچولو

ماجراهای نی نی من (3)

1390/6/27 11:24
نویسنده : مامان صدرا
305 بازدید
اشتراک گذاری

روز سه شنبه 6 مهر من از بیمارستان مرخص شدم و با همه دردی که داشتم ! با ذوق و شوق وارد خونه شدم که خواهر شوهر و شوشو شب قبل مرتب و منظمش کرده بودن .

کم بودن شیرم باعث شده بود تا بواسطه شیردوش به ص*درا غذارسانی کنم !

شب بابا رفت و مامانم موند پیشم ! البته عصری خونواده شوشو و یکی از دوستامون اومدن دیدنی .اما واقعا اگر خودم دور و برم زائو داشته باشم هیچ وقت دو سه روز اول مزاحم ارامشش نمیشم ! محبت و نگرانیمو با تماس تلفنی بهش نشون میدم !

چون ادم بعد از نه ماه خستگی ، استرس و دلهره بعد از اون درد زایمان و ورود به یه مرحله تازه از زندگی احتیاج داره به اینکه کمی با خودش خلوت کنه .

نیاز به مادرم رو کاملا حس می کردم !

شاید کوچیک بودن محیط خونمون هم باعث تشدید تنش و نا ارومی من میشد . تنشی که چند بار منجر به درگیری لفظی با شوشو و گلایه گذاری های خواهرش شد !!!

الان فکر می کنم اگر محیط خونمون بزرگ می تونستم برم تو یکی از اتاقا استراحت کنم ! و کاری به مهمونا نداشته باشم !

بحث شیردهی بچه هم که از اول معضلی بود و مجالی برای دخالت و اظهارنظر اطرافیان !

از اون طرف اما ماجرای رفتن شوشو به حج جدی شده بود و باید برای حداقل 40 روز عازم میشد! تو این میون هم یه دلخوری کوچیک مامانم خیلی ناراحتم کرد ! شوشو گاهی نمی تونه خستگی و گرسنگی اش رو مهار کنه ( البته ظاهرا همه مردا همینن ) برای همین مامانم که خیلی رو رفتار ادما حساسه کمی از برخوردای اون دلگیر شد !!!

البته بعدش شوشو سعی کرد از دلش در بیاره و گفت که مامانم باید خونه ما رو خونه خودش بدونه !

خیلی این اتفاقا رو گوشه ذهنم سنگینی می کرد و تا حدی هنوز هم می کنه برای همین وقتی به بارداری و زایمان دوباره فکر می کنم تنم می لرزه !

تو روزای قبل از رفتن شوشو مادرش چند بار اومد خونه ما و من نگهش داشتم شب ، بالاخره اونم دوست داشت شبای اول پیش اولین و تنها نوه پسری اش باشه .

ورود یه عضو جدید به خونمون حساسیتهای زیادی رو تو دور و بر بوجود اورده بود که به هیچ وجه برای من قابل هضم نبوده و نیست ! دلم می خواد اگر خودم روزی تو نزدیکان درجه یکم از این رویدادهای خوشایند پیش اومد تو حاشیه نظاره گر باشم تا طرف وقتی به خودش اومد و اتفاقات جدید رو پذیرفت خودمو تو بطن زندگی ش پهن کنم !

( نمی دونم یه روزی پسرم ، دردونه ام ، مونسم این نوشته ها رو می خونه ؟ آیا می تونه اوضاع مادرش رو به خوبی تصور کنه ؟ )

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)