صدرا صدرا ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

صدرا کوچولو

تاخیر در گزارش احوالات پسرم !

سلام پسرم شرمنده از وقفه زیادی که در نوشتن احوالات جنابعالی پیش آمد . این دوران فراز و نشیب های خودش رو داشت . استارت انجام خریدهای لازم برای ورود جنابعالی ! و بعد از اون هم سفر 40 روزه به دیار عمه سهیلا . در توضیح بخش اول باید بگم از اونجایی که مامانی کلا ادم عجولیه اردیبهشت و خرداد تقریبا بخش زیادی از خریدهای خورده ریز شما رو انجام دادم . اولش خیلی سخت بود وسواس زیادی داشتم اما در نهایت تونستم خریدهای خوبی برات انجام بدم که تا اینجای کار هر کسی دیده خوشش اومده . ایشالا که شما هم در نهایت صحت و سلامت ازشون استفاده کنی . الان هم تقریبا خریدهای بزرگ مونده - تخت و کمد ، کالسکه و کریر . اگر این چند قلم خرید هم انجام دیگه خیال ما...
4 ارديبهشت 1390

بچه پسر !

سلام می خوام از قشنگترین لحظه هایی بنویسم که با تمام وجود بودنت رو حس می کنم و برای تک تک لحظه هاش خدا رو شاکرم . لحظه هایی که با حرکاتی شبیه نبض و گرفتگی ماهیچه ابراز وجود می کنی و این میشه یکی از شیرین ترین دردهای دنیا . گاهی اوقات که این حرکاتت دیر میشه و به تاخیر می افته انگار دنیا می خواد برام به پایان برسه . اون موقع هست که می فهمم چقدر دوستت دارم و بهت وابسته هستم . **** اینا گفته های مامانم بود و حالا خودم می خوام درباره خودم حرف بزنم ! هفته پیش شنبه ۱۱/۲/۸۹ مامانم یهو به سرش زد تا برای ختم دلتنگی اش برای من بره سونو و منو ببینه ! برای همین روانه یه مرکز سونوگرافی شد و بعد از کمی معطلی وقتی نوبتش شد قلبش شروع کرد ب...
4 ارديبهشت 1390

اهم رویدادهای سال جدید !

سلام ، * سال از همه سال نو رو از اعماق دل مامانی به همه تبریک میگم . ایشالا سال بعد مشغول به هم زدن سفره هفت سین مامانی و بابایی هستم و دارم تو دست و پاشون جولون میدم !!! ببخشید که انقدر دیر به دیر ابراز وجود میکنم ! آخه همزمان با آغاز سال جدید بجر من خونواده یه مهمون عزیز دیگه هم داشتن . بعلههههه ! عمه سهیلا ! که به قول مامانی فوفول خارجه مامی سوری هست ! * عمه سهیلا یا به عبارتی عمه خانم ! برای یه سفر ۴ هفته و ۴ روزه به ایران اومد . عمه سهیلا در بدو ورودش برای نشون دادن میزان خوشحالی و علاقه اش نسبت به ورود اینجانب یه دست لباس سر همی زرذ رنگ که بابایی رو یاد جوجه های زرد می ندازه برای من اورد و به همه نشون داد . ...
4 ارديبهشت 1390

امروز صدای قلبم شنیده شد

به نام خالقم سلام، امروز ( ۷/۱۲/۸۸ ) صدای قلبم به صداهای دنیا اضافه شد... اره امروز من دکتر بودم،ازم عکس سونو گرفتن، وقتی خانم دکتر داشت این کارو میکرد مامانم سرشو می کشید به سمت مانیتور دکتر تا منو ببینه راستش یه حس غریبی داشت هیجان یکمی ترس، شادی انگار همه حس ها با هم قاطی شن یه لحظه اشک تو چشاش جم شد. خانم دکتر با گفتن این جمله که صدای قلبمو میشنوه و اندازم ۴ میلی هست همه چی رو تموم کرد. بعدم این جمله رو تو کاغذ نوشت داد دست مامانم ... مادرم برگشت سر کارشت تا فوری  این خبرو به پدرم بده...
4 ارديبهشت 1390

من اومدم م م م م !

سلام بهتره از زمانی که مامانی و بابایی فهمیدن من پا به عرصه جهان گذاشتم براتون بگم . صبح روز ۲۱ بهمن ۸۸ مامانی برای رفع شک و شبهه از اومدن من از بی بی چک استفاده کرد و یهو دید که دو خط بی بی چک پر رنگ شد . در حالی که دست و پای مامانی از هیجان اومدن من وروجک تو زندگیشون می لرزید با صدایی لرزان بابایی رو صدا کرد و بی بی چک رو بهش نشون داد ، اما از اونجایی که بابایی یه وقتایی تو این چیزا گیجه با توضیح بیشتر مامانی فهمید که چه خبره و مامانی رو برای ازمایش دقیق تر تا ازمایشگاه همراهی کرد . دل تو دل مامانی نبود تا نوبتش شد و یه خانم البته تا قسمتی ناوارد ازش خون گرفت و کلی دستش رو کبود و سیاه کرد . تازه گفت برای جواب ازمایشگاه هم ساعت ۵ بعد ا...
4 ارديبهشت 1390

نامه -1

این شروعی جدید برای صدرای عزیزم . اینجا مامنی برای نوشته های من و شاید پدر صدرا کوچولو است .    
3 ارديبهشت 1390