صدرا صدرا ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

صدرا کوچولو

اهم رویدادهای سال جدید !

1390/2/4 9:34
نویسنده : مامان صدرا
220 بازدید
اشتراک گذاری
سلام ،

* سال از همه سال نو رو از اعماق دل مامانی به همه تبریک میگم . ایشالا سال بعد مشغول به هم زدن سفره هفت سین مامانی و بابایی هستم و دارم تو دست و پاشون جولون میدم !!!

ببخشید که انقدر دیر به دیر ابراز وجود میکنم ! آخه همزمان با آغاز سال جدید بجر من خونواده یه مهمون عزیز دیگه هم داشتن .

بعلههههه ! عمه سهیلا ! که به قول مامانی فوفول خارجه مامی سوری هست !

* عمه سهیلا یا به عبارتی عمه خانم ! برای یه سفر ۴ هفته و ۴ روزه به ایران اومد . عمه سهیلا در بدو ورودش برای نشون دادن میزان خوشحالی و علاقه اش نسبت به ورود اینجانب یه دست لباس سر همی زرذ رنگ که بابایی رو یاد جوجه های زرد می ندازه برای من اورد و به همه نشون داد .

**از اونجایی که من مدام سیستم بدن مامانی رو مختل می کردم ، اون مدام با حالت تهوع و کسلی و خواب الودگی دست و پنجه نرم می کرد و سعی داشت که ایام تعطیلات عید رو هر جور شده به خوبی بگذرونه ، اما من وروجک نمی ذاشتم !

***اغاز سال جدید هم اولین سفر برون شهری خودمو به مقصد کرمان تجربه کردم . بااینکه مامانی خیلی اوضاع روبراهی نداشت اما بالاخره بسیار سفر باید تا پخته شود خامی !

تجربه سفر کرمان هم خوب بود و بابایی مدام می گفت که این بچه خیلی صبوره و تو مسافرتا اذیت نخواهد کرد ! ایشاالله !!!

* مامانی تو این دوران برای اطمینان از سلامت جسمی من روانه ازمایشگاه و مرکز سونوگرافی شد که خاله جون ( خاله کتی ) منو و مامان رو اونروز همراهی کرد .

لحظه ای که مامانی چشمش به جمال من روشن شد و اون بالا و پائین شدنامو دید و خانم دکتر براش صدای ضربان قلبمو گذاشت براش یه لحظه وصف نشدنی بود .

از طرفی از هیجان قلبش گرپ گرپ می کرد و از طرفی اشک شوق تو چشماش حلقه زد بود . دلش می خواست خیلی زود بابایی رو هم تو این حس شریک کنه برای همین سی دی خودنمایی من تو دلشو گرفت و اورد که بابایی هم ببینه !

***و اما ....

دیشب هم عمه سهیلا رو بدرقه کردیم و امیدواریم که ظرف چند ماه آینده روانه دیار عمه خانم شویم !

تا خدا چی بخواد .

 این مطلب در تاریخ ۴ اردیبهشت ۸۹ نوشته شده !

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)