صدرا صدرا ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

صدرا کوچولو

ماجراهای نی نی من ( 17)

1391/8/8 10:02
نویسنده : مامان صدرا
277 بازدید
اشتراک گذاری

اوه ه ه ه ه !

خیلی خیلی وقته که نتونستم اینجا رو برای پسرم به روز کنم تا یه روزی که خودش خواننده اش میشه فکر نکنه یه سری از روزهاش فراموش شده !

اخرین باری که این خونه اب و جارو شد اواخر مرداد ماه بود و تا الان کلی اتفاقات و جریانات رخ داده که امیدوارم ذهنم بتونه یاری کنه تا بیشترین ها و مهمترین هاشو اینجا براش ثبت کنم .

اواخر مرداد ماه مقارن با عید فطر و تعطیلی بود و همین فرصتی بود تا پسرک زمان بیشتری رو با عمه فرنگی اش بگذرونه .

تو این مدت پسملی ما خیلی دلبسته به کازینش شده و واقعا نمی تونم تو ذهنم دلیلی براش پیدا کنم چون این در حالیه نه زمان زیادی رو برای هم میذارن نه اون خیلی باهاش بازی می کنه ، البته منکر این نیستم که خیلی خیلی پسرک ما رو دوست داره .

اوایل شهریور بود که عمه خانم راهی دیار خودش شد و کلی این کوچولوی ما رو با بوسه ها و بغل هاش تحت فشار قرار داد!!!

روز 6 شهریور هم 4 امین سالگرد پیوند رسمی و بابایی با هم بود که با کیک و گل بسیار زیبا از سوی بابایی مزین شد .

پسری کلی با کیک و انگشت انگشت کردنش واسه خودش حال کرد و البته دلی هم از عزا در اورد و کلی کیک خورد !

به نیمه شهریور که نزدیک می شدیم هوا باز بوی تولد و دنیا اومدن پسملی رو به مشامم می رسوند .

اواخر شهریور به اتفاق دوستای بابایی راهی شمال شدیم که خیلی خیلی دوست داشت . توی راه باهاش کلمه دریا رو تمرین کردم و ازش می پرسیدم کجا داریم می ریم ؟ در جواب میشنیدم " دیا " !!!

کلی هم این مامان پری و خاله جون تلفن می زدن مواظب باشین ، بچه لب اب نره ،نبرینش جلو و ......

خیلی با دوستای بابا عیاق شده بودی و باهاش جور بودی .

یه روز که برای خرید به بازار محلی ن و ش ه ر رفته بودیم ات از این کامیونای شن بازی خریدیم که بتونی لب ساحل باهاش بازی کنی . خیلی خیلی هم حال کردی باهاش و کلی باهاشون بازی می کردی لب اب ! کلی هم ازت عکسای خوشگل موشگل انداختم !

یه روز که همگی رفتیم دریا بابایی خیلی سعی کرد که تورو با دریا اشنا کنه و ترست رو از اب بریزه .

برای همین بردت تو اب دریا و کلی بازی کردی انقدر که لبات کبود شده بود و باز حاضر نبودی از اب بیایی بیرون .

تو راه برگشت هم خیلی خیلی بچه خوبی بودی و لی خواب کردی .

منم که همیشه استرس این تهوع تو ماشین تو رو دارم تا به مقصد برسم .

تا اینجای ماجراها رو داشته باشین . تو پست بعدی از تولد و سفر شمال با مامان پری خواهم نوشت !

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)