صدرا صدرا ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

صدرا کوچولو

ماجرای نی نی من(9)

1390/8/2 11:21
نویسنده : مامان صدرا
171 بازدید
اشتراک گذاری

و اما خونه جدید ........

این اولین اسباب کشی من بود و اولین مستاجر نشینی زندگی ام ! که البته همه رو به خاطر گل پسری به جون و دل خریدم .

جا افتاده تو خونه جدید و چیدن خونه و خریدهای لوازم لازم از جمله کارهایی بود که حدود یه ماه ما رو به خودش مشغول کرد و باعث شد زمانایی که برای خرید و تهیه لوازم بیرون از خونه بودیم رو دور از نی نی سپری کنیم و نی نی همچنان مهمون خونه مادربزرگ باشه !!!

حساسیتهای اطرافیان به این جابجایی زیاد بود به چند علت ، یکی اینکه من خیلی خیلی به مامانم نزدیک شده بودم ، دیگه اینکه اومدن گل پسری و نقطه توجه بودن مزید بر علت شده بود و دیگری اینکه خونواده همسری تازه پدرشونو از دست داده بودن و به قولی به مصاحبت بیشتر اعلام نیاز می کردن !!!

این خونه به لحاظ فضای بزرگتری که داره انجام خیلی از کارها رو برای من راحت تر می کرد . فضای بیشتر هم برای جولون گل پسری بود .

نیمه فرودین تولد عمه ستاره بود و این اولین تولد بدون پدربزرگ بود !

 فروردین واکسن شش ماهگی رو زدیم که خیلی اذیت شد و تب کرد و تا چند روز ناراحتی کرد طفلی ! حتی برای تولد عمو جوادش هم بی حال بود . اونا هم کیک و شام رو اوردن خونهما و دور هم بودیم  .

حالا کم کم به روزهای شیرینی اش نزدیک تر میشد و با مزه تر میشد .

اوایل اردیبهشت مرواریدهای پسملی جوونه زد . دیگه کلی ته دل من غنج میزد .مامان بزرگش توصیه کباب دندون کشیدن رو کرد و اون مادربزرگش براش قابلمه آش دندونی رو بار گذاشت !

خلاصه یه دور هم جمع شدن خودمونی ترتیب دادیم و خونواده من تو همون مهمونی همسری رو هم از سیاه در اوردن و با کادوهایی که بهش دادن گفتن که لباس مشکی برای پدرش رو از تنش در بیاره .

تو این میون نی نی گولوی ما هم صاحب هدیه های خوبی شد که براش تو دفترچه اش ثبت کردم .

و اما گل پسری ! تو این مدت به خوبی توی روروئکش ویراژ میده ! هر کاری می کنیم حاضر به رفتن چاردست و پا نیست و گریه می کنه که منو از روی زمین بلند کنین !!!

همچنان پستونک نمی خوره و به شیشه های شیرش علاقه خاصی داره .

دوم خ ر د ا د هم تولد مامانی اش بود و کلی عکسای خوشگل با هم انداختیم و سبد گل بابا که از طرف خودش و نی نی به من داده شده بود بهترین هدیه ام بود !

حوالی روز مادر به اتفاق شوشو تصمیم گرفتیم تا مامانامونو به زیارت امام رضا مهمون کنیم برای همین هم به سرعت باد بیلط قطار برامون جور شد و محل اقامت !

اولین سفر زیارتی پسملی به اتفاق دوتا مامان بزرگاش ! ایشالا که امام رضا نگهدار همشون باشه .

خیلی سفر خوب و ارومی بود و علاوه بر زیارت تونستیم کمی هم سوغات برای دور و بری ها بخریم .این اولین سفر با قطار ص د ر ا کوچولو بود که خیلی هم بد قلقی نکرد و بچه خوبی بود . به شکر خدا .

صبح ها همچنان با دلتنگی نی نی رو به مامانم می سپردم و از اداره چند بار برای با خبر شدن از اوضاعش تلفن می زدم . گاهی باهاش تلفنی حرف میزدم و اینگه اینگه هاش کلی بهم انرژی میداد .

بعد از ظهر ها هم بی صبرانه طی طریق می کردم تا خودمو بهش برسونم تا زمان بیشتری رو باهاش بگذورنم .

پسری اینقدر بزرگ شدهبود که برای ساکت کردنش نمی شد تو گهواره نشوندنش چون خودشو به شدت تکون میداد و خطرناک بود .

تنها خوابیدن رو هم تو اتاقش شروع کرد و با همه دل نگرانی های من به این شیوه عادت کرد و بدون بهونه ای تنها خوابیدن رو هم تجربه کرد .

یادمه اولین شبی که بردمش تو تختش تا تنها بخوابه انگار قلبم داشت کنده میشد و همه سناریویی رو جلوی چشمم می دیدم !

اوایل مرداد ماه یعنی 4 مرداد مامان پری حالش بدشد و اورژانس رفتن همانا و بستری شدن در سی سی یو همانا ! خلاصه یه هفته ای دنیا برام تیره و تار بود .

مجبور بودم برای نگهداری نی نی مرخصی بگیرم و خونه بمونم . تمام فکر و ذهنم تو بیمارستان بود و هر رزو ساعت ملاقات خودمو به بیمارستان می رسوندم . مثه یه کابوس بود که بالاخره به لطف خدا بهخیر گذشت و مامان صحیح و سالم راهی خونه شد .

یکی از روزهای ملاقات هم مادرشوهر برای دیدن مامان به بیمارستان امد .

دیگه قدر وجود مادرمو بیشتر از پیش می دونستم حتی بیشتر از اون چیز که بعد از مادر شدن خودم بهش رسیده بودم !!!

با رسیدن ماه شهریور من تو تب و تاب برگزاری تولد برای گل پسری بودم که خودش ماجرایی داره !

تو پست بعدی ماجراهای تولد یه سالگی گل پسری رو می نویسم !!!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)